افغان کردم بر آن فغانم میسوخت | خامش کردم چو خامشانم میسوخت | |
از جمله کرانهها برون کرد مرا | رفتم به میان و در میانم میسوخت |
□
افکند مرا دلم به غوغا و گریخت | جان آمد و هم از سر سودا و گریخت | |
آن زهرهی بیزهره چو دید آتش من | بربط بنهاد زود برجا و گریخت |
□
امروز چه روز است که خورشید دوتاست | امروز ز روزها برونست و جداست | |
از چرخ بخاکیان نثار است و صداست | کای دلشدگان مژده که این روز شماست |
□
امروز در این خانه کسی رقصانست | که کل کمال پیش او نقصانست | |
ور در تو ز انکار رگی جنبانست | آنماه در انکار تو هم تابانست |
□
امروز من و جام صبوحی در دست | میافتم و میخیزم و میگردم مست | |
با سرو بلند خویش من مستم و پست | من نیست شوم تا نبود جزوی هست |
□
امروز مهم دست زنان آمده است | پیدا و نهان چو نقش جان آمده است | |
مست و خوش و شنگ و بیامان آمده است | زانروی چنینم که چنان آمده است |
□
امشب آمد خیال آن دلبر چست | در خانهی تن مقام دل را میجست | |
دل را چو بیافت زود خنجر بکشید | زد بر دل من که دست و بازوش درست |
□
امشب شب آن دولت بیپایانست | شب نیست عروسی خداجویانست | |
آن جفت لطیف با یکی گویانست | امشب تتق خوش نکو رویانست |
□
امشب شب آنست که جان شبهاست | امشب شب آنست که حاجات رواست | |
امشب شب بخشایش و انعام و عطاست | امشب شب آنست که همراز خداست |
□
امشب شب من بسی ضعیف و زار است | امشب شب پرداختن اسرار است | |
اسرار دلم جمله خیال یار است | ای شب بگذر زود که ما را کار است |