دیدم در خواب ساقی زیبا را | بر دست گرفته ساغر صهبا را | |
گفتم به خیالش که غلام اوئی | شاید که به جای خواجه باشی ما را |
□
زنهار دلا به خود مده ره غم را | مگزین به جهان صحبت نامحرم را | |
با تره و نانی چو قناعت کردی | چون تره مسنج سبلت عالم را |
□
طنبور چو تن تن برآرد به نوا | زنجیر در آن شود دل بیسر و پا | |
زیرا که نهان در زهش آواز کسی | میگوید او که جسته همراه بیا |
□
عاشق شب خلوت از پی پی گم را | بسیار بود که کژ نهد انجم را | |
زیرا که شب وصال زحمت باشد | از مردم دیده دیدهی مردم را |
□
عاشق همه سال مست و رسوا بادا | دیوانه و شوریده و شیدا بادا | |
با هشیاری غصهی هرچیز خوریم | چون مست شویم هرچه بادا بادا |
□
عشق تو بکشت ترکی و تازی را | من بندهی آن شهید و آن غازی را | |
عشقت میگفت کس ز من جان نبرد | حق گفت دلا رها کن این بازی را |
□
عشقست طریق و راه پیغمبر ما | ما زادهی عشق و عشق شد مادر ما | |
ای مادر ما نهفته در چادر ما | پنهان شده از طبیعت کافر ما |
□
عمریست ندیدهایم گلزار ترا | وان نرگس پرخمار خمار ترا | |
پنهانشدهای ز خلق مانند وفا | دیریست ندیدهایم رخسار ترا |
□
غم خود که بود که یاد آریم او را | در دل چه که بر خاک نگاریم او را | |
غم باد امید لیک بس بیمغز است | گر سر ننهد مغز برآریم او را |
□
گر بوی نمیبری در این کوی میا | ور جامه نمیکنی در این جوی میا | |
آن سوی که سویها از آنسوی آید | میباش همان سوی و بدین سوی میا |