جانا به هلاک بنده مستیز و بیا | رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا | |
ای مکر در آموخته هرجائی را | یک مکر برای من درانگیز و بیا |
□
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا | نی اول و نی آخهر و آغاز مرا | |
جان میدهد از درونه آواز مرا | کی کاهل راه عشق درباز مرا |
□
چو نزود نبشته بود حق فرقت ما | از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما | |
گر بد بودیم رستی از زحمت ما | ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما |
□
خود را به خیل درافکنم مست آنجا | تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا | |
یا پای رساندم به مقصود و مراد | یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا |
□
در جای تو جا نیست بجز آن جان را | در کوه تو کانیست بجو آن کان را | |
صوفی رونده گر توانی میجوی | بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را |
□
در چشم ببین دو چشم آن مفتون را | نیک بشنو تو نکتهی بیچون را | |
هر خون که نخوردهست آن نرگس او | از دیدهی من روان ببین آن خون را |
□
در سر دارم ز می پریشانیها | با قند لب تو شکرافشانیها | |
ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی | رسوا شود این دم همه پنهنیها |
□
دستان کسی دست زنان کرد مرا | بیحشمت و بیعقل روان کرد مرا | |
حاصل دل او دل مرا گردانید | هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا |
□
دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا | زین کار که چشم داری از کار و کیا | |
برخیز که تا پیشترک ما برویم | زان پیش که قاصدی بیاید که بیا |
□
دود دل ما نشان سوداست دلا | و اندود که از دل است پیداست دلا | |
هر موج که میزند دل از خون ای دل | آن دل نبود مگر که دریاست دلا |