قسمت اول

جانا به هلاک بنده مستیز و بیا رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
ای مکر در آموخته هرجائی را یک مکر برای من درانگیز و بیا

جز عشق نبود هیچ دمساز مرا نی اول و نی آخهر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا کی کاهل راه عشق درباز مرا

چو نزود نبشته بود حق فرقت ما از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما
گر بد بودیم رستی از زحمت ما ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما

خود را به خیل درافکنم مست آنجا تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا

در جای تو جا نیست بجز آن جان را در کوه تو کانیست بجو آن کان را
صوفی رونده گر توانی می‌جوی بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را نیک بشنو تو نکته‌ی بیچون را
هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او از دیده‌ی من روان ببین آن خون را

در سر دارم ز می پریشانیها با قند لب تو شکرافشانیها
ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی رسوا شود این دم همه پنهنیها

دستان کسی دست زنان کرد مرا بی‌حشمت و بی‌عقل روان کرد مرا
حاصل دل او دل مرا گردانید هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا زین کار که چشم داری از کار و کیا
برخیز که تا پیشترک ما برویم زان پیش که قاصدی بیاید که بیا

دود دل ما نشان سوداست دلا و اندود که از دل است پیداست دلا
هر موج که میزند دل از خون ای دل آن دل نبود مگر که دریاست دلا