با عشق روان شد از عدم مرکب ما | روشن ز شراب وصل دائم شب ما | |
زان می که حرام نیست در مذهب ما | تا صبح عدم خشک نیابی لب ما |
□
بر رهگذر بلا نهادم دل را | خاص از پی تو پای گشادم دل را | |
از باد مرا بوی تو آمد امروز | شکرانهی آن به باد دادم دل را |
□
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا | بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا | |
تن خرقه و اندر او دل ما صوفی | عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا |
□
بیگاه شده است لیک مر سیران را | سیری نبود بجز که ادبیران را | |
چه روز و چه شب چه صبح دلیران را | چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را |
□
تا از تو جدا شده است آغوش مرا | از گریه کسی ندیده خاموش مرا | |
در جان و دل و دید فراموش نهای | از بهر خدا مکن فراموش مرا |
□
تا با تو بوم نخسبم از یاریها | تا بیتو بوم نخسبم از زاریها | |
سبحانالله که هردو شب بیدارم | توفرق نگر میان بیداریها |
□
تا چند از این غرور بسیار ترا | تا کی ز خیال هر نمودار ترا | |
سبحانالله که از تو کاری عجب است | تو هیچ نه و این همه پندار ترا |
□
تا عشق ترا است این شکرخائیها | هر روز تو گوش دار صفرائیها | |
کارت همه شب شراب پیمائیها | مکر و دغل و خصومت افزائیها |
□
تا کی باشی ز دور نظارهی ما | ما چارهگریم و عشق بیچاره ما | |
جان کیست کمینه طفل گهوارهی ما | دل کیست یکی غریب آوارهی ما |
□
تا نقش خیال دوست با ماست دلا | ما را هم عمر خود تماشاست دلا | |
وانجا که مراد دل برآرید ای دل | یک خار به از هزار خرماست دلا |