ای داده بنان گوهر ایمانی را | داده بجوی قلب یکی کانی را | |
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد | بسپرد به پشه، لاجرم جانی را |
□
ای در سر زلف تو پریشانیها | واندر لب لعلت شکرافشانیها | |
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی | ای جان چه پشیمان که پشیمانیها |
□
ای دریا دل تو گوهر و مرجان را | درباز که راه نیست کم خرجان را | |
تن همچو صدف دهان گشاده است که آه | من کی گنجم چو ره نشد مرجان را |
□
ای دل بچه زهره خواستی یاری را | کو کرد هلاک چون تو بسیاری را | |
دل گفت که تا شوم همه یکتائی | این خواستم که بهر همین کاری را |
□
ای دوست به دوستی قرینیم ترا | هرجا که قدم نهی زمینیم ترا | |
در مذهب عاشقی روا کی باشد | عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا |
□
ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا | ای دولت و اقبال من و کار و کیا | |
ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا | بیحضرت تو این همه سوداست بیا |
□
ای شب شادی همیشه بادی شادا | عمرت به درازی قیامت بادا | |
در یاد من آتشی از صورت دوست | ای غصه اگر تو زهره داری یادا |
□
این آتش عشق میپزاند ما را | هر شب به خرابات کشاند ما را | |
با اهل خرابات نشاند ما را | تا غیر خرابات نداند ما را |
□
این روزه چو غربال به بیزد جان را | پیدا آرد قراضهی پنهان را | |
جانی که کند خیره مه تابان را | بیپرده شود نور دهد کیوان را |
□
ای آنکه گرفت شربت از مشرب ما | مستی گردد که روز بیند شب ما | |
ای آنکه گریخت از در مذهب ما | گوشش بکشد فراق تا ملهب ما |