قسمت اول

از ذکر بسی نور فزاید مه را در راه حقیقت آورد گمره را
هر صبح و نماز شام ورد خود ساز این گفتن لا اله الا الله را

افسوس که بیگاه شد و ما تنها در دریائی کرانه‌اش ناپیدا
کشتی و شب و غمام و ما میرانیم در بحر خدا به فضل و توفیق خدا

انجیرفروش را چه بهتر جانا ز انجیرفروشی ای برادر جانا
سرمست زئیم و مست میریم ای جان هم مست دوان دوان به محشر جانا

اول به هزار لطف بنواخت مرا آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا چون من همه از شدم بینداخت مرا

ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا
عالم بی‌تو غبار و گرد است بیا این مجلس عیش بی‌تو سرد است بیا

ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا از ماه تو تحفه‌ها است شبگرد ترا
هر چند که سرخ روست اطراف شفق شهمات همی شوند رخ زرد ترا

ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا اندیشه مکن بی‌ادبیهای مرا

ای باد سحر خبر بده مر ما را در ره دیدی آن دل آتش‌پا را
دیدی دل پرآتش و پرسودا را کز آتش بسوخت صد خارا را

ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها از نطع دلم ببرده‌ای بازیها
روزی بینی مرا تو بر خوان فلک سازم چون ماه کاسه پردازیها

ای خواجه به خواب درنبینی ما را تا سال دگر دگر نبینی ما را
ای شب هردم که جانب ما نگری بی‌روشنی سحر نبینی ما را