از ذکر بسی نور فزاید مه را | در راه حقیقت آورد گمره را | |
هر صبح و نماز شام ورد خود ساز | این گفتن لا اله الا الله را |
□
افسوس که بیگاه شد و ما تنها | در دریائی کرانهاش ناپیدا | |
کشتی و شب و غمام و ما میرانیم | در بحر خدا به فضل و توفیق خدا |
□
انجیرفروش را چه بهتر جانا | ز انجیرفروشی ای برادر جانا | |
سرمست زئیم و مست میریم ای جان | هم مست دوان دوان به محشر جانا |
□
اول به هزار لطف بنواخت مرا | آخر به هزار غصه بگداخت مرا | |
چون مهره مهر خویش میباخت مرا | چون من همه از شدم بینداخت مرا |
□
ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا | بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا | |
عالم بیتو غبار و گرد است بیا | این مجلس عیش بیتو سرد است بیا |
□
ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا | از ماه تو تحفهها است شبگرد ترا | |
هر چند که سرخ روست اطراف شفق | شهمات همی شوند رخ زرد ترا |
□
ای اشک روان بگو دلافزای مرا | آن باغ و بهار و آن تماشای مرا | |
چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا | اندیشه مکن بیادبیهای مرا |
□
ای باد سحر خبر بده مر ما را | در ره دیدی آن دل آتشپا را | |
دیدی دل پرآتش و پرسودا را | کز آتش بسوخت صد خارا را |
□
ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها | از نطع دلم ببردهای بازیها | |
روزی بینی مرا تو بر خوان فلک | سازم چون ماه کاسه پردازیها |
□
ای خواجه به خواب درنبینی ما را | تا سال دگر دگر نبینی ما را | |
ای شب هردم که جانب ما نگری | بیروشنی سحر نبینی ما را |