سه بوسه ز تو وظیفه دارم | ای بر رخ من سحر گزیده | |
تا صلح کنیم بر دو، امروز | زیرا که ملولی و رمیده | |
خامش، که کریم دلبرست او | اخلاق و خصال او حمیده | |
هین، خواب مرو که دزد و لولی | دزدید کلاهت از فضولی |
□
این نفس تو شد گنه فزایی | کرمی بد و گشت اژدهایی | |
شب مرداری، حرام خواری | روز اخوت و دزد و ژاژخایی | |
رو داد بخواه از امیری | صاحب علمی، صواب رایی | |
نبود بلد از خلیفه خالی | مخلوق کیست، بیخدایی؟! | |
رنجور بود جهان به تشویش | بیعدل و سیاست و لوایی | |
بیماری و علت جهان را | شمشیر بود پسین دوایی | |
هنگام جهاد اکبر آمد | خیز ای صوفی، بکن غزایی | |
از جوع ببر گلوی شهوت | شوریده مشو به شوربایی | |
تن باشد و جان، سخای درویش | اینست اصول هر سخایی | |
بگداز به آتشش، که آتش | مر خامان راست کیمیایی | |
خاموش که نار نور گردد | ساقی شود آتش و سقایی | |
صد خدمت و صد سلام از ما | بر عقل کم خموش گویا |