نباشد حسن بیتصدیع عشاق | که نبود عیدها بیروستایی | |
اگر چیزی نمیدانم به عالم | همی دانم که تو بس جانفزایی | |
چه جولانها کنند جانها چو ذرات | که تو خورشید از مشرق برآیی | |
به جانبازی گشادهدار، دو دست | که حاتم را تو استاد سخایی | |
مکش پای از گلیم خویش افزون | که تا داناتر آیی از کسایی | |
عدو را مار و ما را یار میباش | که موسی صفا را تو عصایی | |
تمسک کن به اسباب سماوات | که در تنویر قندیل سمایی | |
به ترجیع سوم مرصاد بستیم | که بر بوی رجوع یار مستیم |
□
ایا خوبی، که در جانها مقیمی | به وقت بیکسی جان را ندیمی | |
ز تو باغ حقایق برشکفتست | نباتش را هم آبی، هم نسیمی | |
چو خوبان فانی و معزول گردند | تو در خوبی و زیبایی مقیمی | |
به وقت قحط بفرستی تو خوانی | خذوا رزقا کریما من کریم | |
سهیلی دیگری در چرخ معنی | یزکی کل روح کالادیم | |
درآری نیمشب، روشن شرابی | بگردانی، که اشرب یا حمیمی | |
زهی ساقی، زهی جام، و زهی می | نعیم قی نعیم فی نعیم | |
هزاران صورت زیبا و دلبر | یولدهم شرابک من عقیم | |
حباب آن شراب و صفوت او | شفاء فی شفاء للسقیم | |
تصاعد سکره فی ام رأس | ازال اللوم فی طبع اللیم | |
شود صحرای بیپایان اخضر | فواد ضیقه کقلب میم | |
فطوبی للندامی والسکارا | اذا ماهم حسوها حسوهیم |