شاهان سفیهان را همه، بسته به زندان میکشند
|
|
تو از چه و زندانشان سوی تماشا میکشی
|
تن را که لاغر میکنی، پر مشک و عنبر میکنی
|
|
مر پشهی را پیش کش، شهپر عنقا میکشی
|
زاغ تن مردار را، در جیفه رغبت میدهی
|
|
طوطی جان پاک را، مست و شکرخا میکشی
|
نزدیک مریم بیسبب، هنگام آن درد و تعب
|
|
از شاخ خشک بیرطب هر لحظه خرما میکشی
|
یوسف میان خاک و خون در پستی چاهی زبون
|
|
از راه پنهان هردمش ای جان به بالا میکشی
|
یونس به بحر بیامان محبوس بطن ماهیی
|
|
او را چو گوهر سوی خود از قعر دریا میکشی
|
در پیش سرمستان دل، در مجلس پنهان دل
|
|
خوان ملایک مینهی، نزل مسیحا میکشی
|
ترجیع دیگر این بود، کامروز چون خوان میکشی
|
|
فردوس جان را از کرم در پیش مهمان میکشی
|
درد دل عشاق را، خوش سوی درمان میکشی
|
|
هر تشنهی مشتاق را، تا آب حیوان میکشی
|
خود کی کشی جز شاه را؟ یا خاطر آگاه را
|
|
هرکس که او انسان بود او را تو این سان میکشی
|
سلطان سلطانان توی، احسان بیپایان توی
|
|
در قحط این آخر زمان، نک خوان احسان میکشی
|
پیش دو سه دلق دنی، چندان تواضع میکنی
|
|
گویی کمینه بندهی، خوان پیش سلطان میکشی
|
زنبیلشان پر میکنی، پر لعل و پر در میکنی
|
|
چون بحر رحمت خس کشد زنبیل ایشان میکشی
|
الله یدعو آمده آزادی زندانیان
|
|
زندانیان غمگین شده، گویی به زندان میکشی
|
فرعون را احسان تو از نفس ثعبان میخرد
|
|
گرچه به ظاهر سوی او تهدید ثعبان میکشی
|
فرعون را گفته کرم: « بر تخت ملکت من برم
|
|
تو سر مکش تا من کشم چون تو پریشان میکشی »
|
فرعون گفت: این رابطه از تست و موسی واسطه
|
|
مانند موسی کش مرا، کو را تو پنهان میکشی
|
موسی ما ناخوانده، سوی شعیبی رانده
|
|
چون عاشقی درمانده، بر وی چه دندان میکشی؟!
|
موسی ما طاغی نشد، وز واسطه ننگش نبد
|
|
ده سال چوپانیش کرد، چون نام چوپان میکشی؟!
|
ای شمس تبریزی، ز تو این ناطقان جوشان شده
|
|
این کف به سر بر میرود، چون سر به کیوان میکشی
|