شب مست یار بودم و در های های او
|
|
حیران آن جمال خوش و شیوهای او
|
گه دست میزدم که زهی وقت روزگار
|
|
گه مست میفتادم بر خاک پای او
|
هفت آسمان ز عشق معلق زنان او
|
|
فربه شده ز جام خوش جانفزای او
|
در هوشها فتاده نهایات بیهشی
|
|
در گوشها فتاده صریر صلای او
|
هر بره گوش شیر گرفته ز عدل او
|
|
هر ذره گشاده دهان در ثنای او
|
هرجا وفاست حاصل، و هرجا که بوالوفاست
|
|
بگداخته زخجلت و شرم وفای او
|
چشمت ضعیف میشود از فرص آفتاب
|
|
صد همچو آفتاب ضعیف از لقای او
|
چندان بود ضعیف که یک روز چشم را
|
|
سرمه کشد به لطف و کرم توتیای او
|
آن نقدهای قلب که بنهادهی به پیش
|
|
چون ژیوه میطپند پی کیمیای او
|
هر سوت میکشند خیالات آن و این
|
|
والله کشنده نیست بجز اقتضای او
|
هریک چو کشتییم که برهم همی زنیم
|
|
بحر کرم وی آمد و ما آشنای او
|
جانم دهی ولی نکشی، ور کشی بگو
|
|
من بارها گزاردهام خونبهای او
|
فرع عنایت تو بود کوشش مرید
|
|
فرع دعای تست حنین و دعای او
|
بر بوی آب تست ورا در سراب میل
|
|
بر بوی نقد تست سوی قلب رای او
|
چون تاج عشق بر سر تست ای مرید صدق
|
|
سرمست میخرام به زیر لوای او
|
ترجیع هم بگویم زیرا که یار خواست
|
|
هر کژ که من بگویم، گردد ز یار راست
|