هرکس که ذلیل آمد، در عشق عزیز آمد
|
|
جز تشنه نیاشامد از چشمهی حیوانت
|
ای شادی سرمستان، ای رونق صد بستان
|
|
بنگر به تهیدستان، هریک شده مهمانت
|
پرکن قدحی باده، تا دل شود آزاده
|
|
جان سیر خورد جانا، از مایدهی خوانت
|
بس راز نیوشیدم، بس باده بنوشیدم
|
|
رازم همه پیدا کرد، آن بادهی پنهانت
|
ای رحمت بیپایان وقتست که در احسان
|
|
موجی بزند ناگه بحر گهرافشانت
|
تا دامن هر جانی، پر در وگهر گردد
|
|
تا غوطه خورد ماهی در قلزم احسانت
|
وقتیست که سرمستان گیرند ره خانه
|
|
شب گشت چه غم از شب با ماه درخشانت
|
ای عید، بیفکن خوان، داد از رمضان بستان
|
|
جمعیت نومان ده، زان جعد پریشانت
|
در پوش لباس نو، خوش بر سر منبر رو
|
|
تا سجدهی شکر آرد، صد ماه خراسانت
|
ای جان بداندیشش، گستاخ درآ پیشش
|
|
من مجرم تو باشم، گر گیرد دربانت
|
در باز شود والله، دربان بزند قهقه
|
|
بوسد کف پای تو، چو نبیند حیرانت
|
خنده بر یار من، پنهان نتوان کردن
|
|
هردم رطلی خنده میریزد در جانت
|
ای جان، ز شراب مر، فربه شدی و لمتر
|
|
کز فربهی گردن، بدرید گریبانت
|
با چهرهی چون اطلس، زین اطلس ما را بس
|
|
تو نیز شوی چون ما گر روی دهد آنت
|
زینها بگذشتم من گیر این قدح روشن
|
|
مستی کن و باقی را درده به عزیزانت
|
چون خانه روند ایشان شب مانم من تنها
|
|
با زنگیکان شب تا روز بکوبم پا
|