بیست و سوم

مشهور آمد این، که مس از کیمیایی زر شود این کیمیای نادره، کردست مس را کیمیا
نی تاج خواهد نی‌قبا، این آفتاب از داد حق هست او دو صد کل را کله وز بهر هر عریان قبا
بهر تواضع بر خری، بنشست عیسی، ای پدر ور نی سواری کی کندبر پشت خر باد صبا؟
ای روح، اندر جست و جو کن سر قدم چون آب جو ای عقل، بهر این بقا، شاید زدن طال بقا
چندان بکن تو ذکر حق، کز خود فراموشت شود واندر دعا دو تو شوی، ماننده‌ی دال دعا
دانی که بازار امل، پرحیله است و پر دغل هش دار ای میر اجل، تا درنیفتی در دغا
خواهی که اندر جان رسی، در دولت خندان رسی می‌باش خندان همچو گل، گر لطف بینی گر جفا
این ترک جوش آمد ولی ترجیع سوم می‌رسد ای جان پاکی که ز تو جان می‌پذیرد هر جسد

گر ساقیم حاضر بدی، وز باده‌ی او خوردمی در شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمی
گرخاطر اشتر دلم خوش شیرگیر او شدی شیران نر را این زمان در زیر زین آوردمی
زان ابروی چون سنبلش، زان ماه زیبا خرمنش زین گاو تن وارستمی بر گرد گردون گردمی
سرمست بیرون آیمی از مجلس سلطان خود فرمان ده هر شهرمی درمان ده هر دردمی
نی درودمی نه کشتمی مطلق خیالی گشتمی نی ترمی، نی خشکمی، نی گرممی، نی سردمی
نی در هوای نانمی، نی در بلای جانمی نی بر زمین چون کوهمی، نی بر هوا چون گردمی
نی سرو سرگردانمی، نی سنبل رقصانمی نی لاله‌ی لعلین قبا نی زعفران زردمی
نی غنچه‌ی بسته دهان، گشته ز ضعف دل نهان بی این جهان و آن جهان نور خدا پروردمی
هر لحظه گوید شاه دین: « آری چنین و صد چنین پیدا شدی گر زانک من در بند بردا بر دمی »
گرنه چو باران بر چمن من دادمی داد ز من با جمله فردان جفتمی وز جمله جفتان فردمی
ملک از سلیمان نقل شد، ماهی فروشی شد فنش بیرنج اگر راحت بدی، من مور را نازردمی
گر صیف بودی بی‌زدی، خاری نخستی پای گل ور بی‌خماری می‌بدی، انگور را نفشردمی