مشهور آمد این، که مس از کیمیایی زر شود
|
|
این کیمیای نادره، کردست مس را کیمیا
|
نی تاج خواهد نیقبا، این آفتاب از داد حق
|
|
هست او دو صد کل را کله وز بهر هر عریان قبا
|
بهر تواضع بر خری، بنشست عیسی، ای پدر
|
|
ور نی سواری کی کندبر پشت خر باد صبا؟
|
ای روح، اندر جست و جو کن سر قدم چون آب جو
|
|
ای عقل، بهر این بقا، شاید زدن طال بقا
|
چندان بکن تو ذکر حق، کز خود فراموشت شود
|
|
واندر دعا دو تو شوی، مانندهی دال دعا
|
دانی که بازار امل، پرحیله است و پر دغل
|
|
هش دار ای میر اجل، تا درنیفتی در دغا
|
خواهی که اندر جان رسی، در دولت خندان رسی
|
|
میباش خندان همچو گل، گر لطف بینی گر جفا
|
این ترک جوش آمد ولی ترجیع سوم میرسد
|
|
ای جان پاکی که ز تو جان میپذیرد هر جسد
|
گر ساقیم حاضر بدی، وز بادهی او خوردمی
|
|
در شرح چشم جادوش صد سحر مطلق کردمی
|
گرخاطر اشتر دلم خوش شیرگیر او شدی
|
|
شیران نر را این زمان در زیر زین آوردمی
|
زان ابروی چون سنبلش، زان ماه زیبا خرمنش
|
|
زین گاو تن وارستمی بر گرد گردون گردمی
|
سرمست بیرون آیمی از مجلس سلطان خود
|
|
فرمان ده هر شهرمی درمان ده هر دردمی
|
نی درودمی نه کشتمی مطلق خیالی گشتمی
|
|
نی ترمی، نی خشکمی، نی گرممی، نی سردمی
|
نی در هوای نانمی، نی در بلای جانمی
|
|
نی بر زمین چون کوهمی، نی بر هوا چون گردمی
|
نی سرو سرگردانمی، نی سنبل رقصانمی
|
|
نی لالهی لعلین قبا نی زعفران زردمی
|
نی غنچهی بسته دهان، گشته ز ضعف دل نهان
|
|
بی این جهان و آن جهان نور خدا پروردمی
|
هر لحظه گوید شاه دین: « آری چنین و صد چنین
|
|
پیدا شدی گر زانک من در بند بردا بر دمی »
|
گرنه چو باران بر چمن من دادمی داد ز من
|
|
با جمله فردان جفتمی وز جمله جفتان فردمی
|
ملک از سلیمان نقل شد، ماهی فروشی شد فنش
|
|
بیرنج اگر راحت بدی، من مور را نازردمی
|
گر صیف بودی بیزدی، خاری نخستی پای گل
|
|
ور بیخماری میبدی، انگور را نفشردمی
|