همچو گل خندهزنان از سر شاخ افتادیم
|
|
هم بدان شاه که جان بخشد، جان را دادیم
|
آدمی از رحم صنع دوباره زاید
|
|
این دوم بود که مادر دنیا زادیم
|
تو هنوز ای که جنینی بنبینی ما را
|
|
آنک زادست ببیند که کجا افتادیم
|
نوحه و درد اقارب خلش آن رحم است
|
|
او چه داند که نمردیم و درین ایجادیم
|
او چه داند که جهان چیست، که در زندانیست
|
|
همه دان داند ما را که درین بغدادیم
|
یاد ما گر بکنی هم به خیالی نگری
|
|
نه خیالیم، نه صورت نه زبون بادیم
|
لیک ما را چو بجویی سوی شادیها جو
|
|
که مقیمان خوش آباد جهان شادیم
|
پیشهی ورزش شادی ز حق آموختهایم
|
|
اندر آن نادره افسون چو مسیح استادیم
|
مردن و زندهشدن هر دو وثاق خوش ماست
|
|
عجبیوار نترسیم، خوش و منقادیم
|
رحما بینهم آید، همچون آییم
|
|
چو اشداء علی الکفر بود، پولادیم
|
هر خیالی که تراشی ز یکی تا به هزار
|
|
هم عدد باشد، و میدانک برون ز اعدادیم
|
از پی هر طلب تو عوضی از شاهست
|
|
همچو عطسه که پیش یرحمکالله است
|