چند چون زاغ بود نول تو در هر سرگین؟!
|
|
خبر جان چو طوطی شکرخا برگو
|
زین گذر کن، بده آن جام می روحانی
|
|
صفت شعشعهی جام معلا برگو
|
مست کن پیر و جوان را، پس از آن مستی کن
|
|
مست بیرون رو ازین عیش و تماشا برگو
|
هله ترجیع کن اکنون که چنانیم همه
|
|
که می از جام و سر از پای ندانیم همه
|
جام بر دست به ساقی نگرانیم همه
|
|
فارغ از غصهی هر سود و زیانیم همه
|
این معلم که خرد بود بشد ما طفلان
|
|
یکدگر را ز جنون تخته زنانیم همه
|
پا برهنه خرد از مجلس ما دوش گریخت
|
|
چونک بیرون ز حد عقل و گمانیم همه
|
میرمجلس توی و ما همه در تیر تویم
|
|
بند آن غمزه و آن تیر و کمانیم همه
|
زهره در مجلس مهمان به می از کار ببرد
|
|
ورنه کژرو ز چه رو چون سرطانیم همه؟
|
چشم آن طرفهی بغداد ز ما عقل ربود
|
|
تا ندانیم که اندر همدانیم همه
|
گفت ساقی: « همه را جمله به تاراج دهم »
|
|
همچنان کن هله ای جان که چنانیم همه
|
همچو غواص پی گوهر بینام و نشان
|
|
غرق آن قلزم بینام و نشانیم همه
|
وقت عشرت طرب انگیزتر از جام مییم
|
|
در صف رزم چو شمشیر و سنانیم همه
|
نزد عشاق بهاریم پر از باغ و چمن
|
|
پیش هر منکر افسرده خزانیم همه
|
میجهد شعلهی دیگر ز زبانهی دل من
|
|
تا ترا وهم نیاید که زبانیم همه
|
ساقیا باده بیاور که برانیم همه
|
|
که بجز عشق تو از خویش برانیم همه
|