بیستم

چند چون زاغ بود نول تو در هر سرگین؟! خبر جان چو طوطی شکرخا برگو
زین گذر کن، بده آن جام می روحانی صفت شعشعه‌ی جام معلا برگو
مست کن پیر و جوان را، پس از آن مستی کن مست بیرون رو ازین عیش و تماشا برگو
هله ترجیع کن اکنون که چنانیم همه که می از جام و سر از پای ندانیم همه
جام بر دست به ساقی نگرانیم همه فارغ از غصه‌ی هر سود و زیانیم همه
این معلم که خرد بود بشد ما طفلان یکدگر را ز جنون تخته زنانیم همه
پا برهنه خرد از مجلس ما دوش گریخت چونک بیرون ز حد عقل و گمانیم همه
میرمجلس توی و ما همه در تیر تویم بند آن غمزه و آن تیر و کمانیم همه
زهره در مجلس مه‌مان به می از کار ببرد ورنه کژرو ز چه رو چون سرطانیم همه؟
چشم آن طرفه‌ی بغداد ز ما عقل ربود تا ندانیم که اندر همدانیم همه
گفت ساقی: « همه را جمله به تاراج دهم » همچنان کن هله ای جان که چنانیم همه
همچو غواص پی گوهر بی‌نام و نشان غرق آن قلزم بی‌نام و نشانیم همه
وقت عشرت طرب انگیزتر از جام مییم در صف رزم چو شمشیر و سنانیم همه
نزد عشاق بهاریم پر از باغ و چمن پیش هر منکر افسرده خزانیم همه
می‌جهد شعله‌ی دیگر ز زبانه‌ی دل من تا ترا وهم نیاید که زبانیم همه
ساقیا باده بیاور که برانیم همه که بجز عشق تو از خویش برانیم همه