گرچه کبوتری به فن کبک شکار میکند
|
|
باز سپید کی شود؟! کی رهد از کبوتری؟!
|
جان ندهد بجز خدا، عقل همو کند عطا
|
|
گرچه که صورتی کند، صنعت کف آزری
|
دردسر تنی مکش کوست به حیله نیم خوش
|
|
پیش خدای سر نهی، سر بستان آن سری
|
سر که دهی شکربری، شبه دهی گهر بری
|
|
سرمه دهی بصر بری، سخت خوش است تاجری
|
جود و سخا و لطف خو سجدهگری، چو آب جو
|
|
ترک هوا و آرزو هست سر پیمبری
|
روضهی روح سبز بین، ساکن روضه حور عین
|
|
مست و خراب میروی، نقل ملوک میچری
|
فرجهی باغ میکنی، شادی و لاغ میکنی
|
|
با صنمان شرمگین، پردهی شرم میدری
|
آمده ماه روی تو، جانب های و هوی تو
|
|
گلبن مشک بوی تو، با قد چست عرعری
|
روح و عقول سو به سو، سجدهکنان به پیش او
|
|
کای هوس و مراد جان، سخت لطیف منظری
|
ای قمران آسمان، زو ببرید رنگ رو
|
|
وی ملکان بابلی زو شنوید ساحری
|
سخت مفرح غمی، عیسی چند مریمی
|
|
جان هزار جنتی، رشک هزار کوثری
|
این غزل ای ندیم من بیترجیع چون بود؟!
|
|
بند کنش که بند تو سلسلهی جنون بود
|
از سر روزنم سحر گفت به قنجره مهی
|
|
هی تو بگو که کیستی؟ آنک ندادیش رهی
|
من تلف وصال تو،لیک تو کیستی؟ بگو
|
|
گفت: که « لاابالیی، خیرهکشی، شهنشهی
|
بیپر و بال فضل من، بر نپرد ز تن دلی
|
|
بیرسن عنایتم، برنشود کس از چهی
|
عقل ز خط من بود گشته ادیب انجمن
|
|
عشق ز جام من بود عشرتیی مرفهی
|
بیرخ خوب فرخم، قامت هرکی گشت خم
|
|
گر به بهشت خوش شود، باشد گول و ابلهی
|
بادیها نوشتهی شهر به شهر گشتهی
|
|
جز بر من مرید را کو کنفی و درگهی؟!
|
مرده ز بوی من شود زنده و زنده دولتی
|
|
گول ز حرف من شود نکتهشناس و آگهی »
|
گفتم: « کدیه میکنم، ای تو حیات هر صنم
|
|
تا ز تو لافها زنم کامد یار ناگهی »
|