هجدهم

نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم عزم رجوع می‌کنم، رخت به چرخ می‌برم
گفت که: « ارجعی » شنو، باز به شهر خویش رو گفتم: « تا بیامدم، دلشده و مسافرم
آن چمن و شکرستان، هیچ نرفت از دلم من بدرونه واصلم، من به حظیره حاظرم
چون به سباغ طیر تو اوج هوا مخوف شد بسته شدست راه من، زانک به تن کبوترم
گفت: « ازین تو غم مخور، ایمن و شادمان بپر زانک رفیق امن شد جان کبوتر حرم
هرکسی برات حفظ ما دارد در زه قبا در بر و بحر اگر رود باشد راد و محترم
نوح میان دشمنان بود هزار سال خوش عصمت ماش بد به کف غالب بود لاجرم
چند هزار همچو او بنده‌ی خاص پاک خو هردم می‌رسیدشان بار و خفیر از درم »
گفت کلیم: « زاب من غم نخورم که من درم» گفت: « خلیل ز آتشش غم نخورم که من زرم »
گفت: « مسیح مرده را زنده کنم به نام او اکمه را بصر دهم، جانب طب ننگرم »
گلت: « محمد مهین، من به اشارت معین بر قمر فلک زنم، کز قمران من اقمرم »
صورت را برون کنم پیش شهنشهی روم کز تف او منورم، وز کف او مصورم
چون بروم برادرا هیچ مگو که نیست شد در صف روح حاضرم، گر بر تو مسترم
نام خوشم درین جهان باشد چون صبا وزان بوی خوشش عبرفشان زانک به جان معنبرم
ساکن گلشن و چمن پیش خوشان همچو من وارهم از چه و رسن زانک برون چنبرم
بس کن و بحث این سخن در ترجیع بازگو گرچه به پیش مستمع دارد هر سخن دورو

چونک ز آسمان رسد تاج و سریر و مهتری به که سفر کنی دلا، رخت به آسمان بری
بین همه بحریان به کف گوهر خویش یافته تو به میان جزر و مد در چه شمار اندری؟
هین هله، گاو مرده را شیر مخوان و سر منه گر چهکه غره می‌زند گاو به سحر سامری
گر نمرود برپرد فوق به پر کرکسان زود فتد که نیستش قوت پر جعفری