هفدهم

عاقبت محمود باشد داد تو ای تو محمود و همه جانها ایاز
در غلامی تو جان آزاد شد وز ادبهای تو عقل استاد شد

مای ما کی بود؟! چو تو گویی انا مس ما کی بود پیش کیمیا؟!
پیش خورشیدی چه دارد مشت برف جز فنا گشتن ز اشراق و ضیا؟!
زمهریر و صد هزاران زمهریر با تموز تو کجا ماند؟! کجا؟!
با تموزیهای خورشید رخت زمهریر آمد تموز این ضحی
بر دکان آرزو وشوق تو کیسه دوزانند این خوف و رجا
بر مصلای کمال رفعتست سجدهای سهو می‌آرد سها
خواب را گردن زدی ای جان صبح چه صباح آموختن باید ترا؟!
چپ ما را راست کن ای دست تو کرده اژدرهای هایل را عصا
شکر ایزد را که من بیگانه رنگ گشته‌ام با بحر فضلت آشنا
کف برآرم در دعا و شکر من جاودانی دیده زان بحر صفا
ای تو بیجا همچو جان و من چو تن می‌روم در جستن تو جا به جا
عمر می‌کاهید بی‌تو روز روز رست از کاهش به تو ای جان‌فزا
واجدی و وجدبخش هر وجود چه غم ار من یاوه کردم خویش را
هین سلامت می‌کند ترجیع من که خوشی؟ چونی تو از تصدیع من؟