خاک کوی دوست را از بو بدان
|
|
خاک کویش خوشتر از آب زلال
|
اندران آب زلال اندر نگر
|
|
تا ببینی عکس خورشید و هلال
|
تا شنیدم گفتن شیرین او
|
|
میفزاید گفتن خویشم ملال
|
دامن او گیر یعنی درد او
|
|
رویدت از درد او صد پر و بال
|
سر نمیارزد به درد سر، عجب
|
|
خود بیندیش و رها کن قیل و قال
|
سر خمارت داد و مستیها دهد
|
|
زیر آن مستی بود سحر هلال
|
از پی این مه به شب بیدار باش
|
|
سر منه جز در دعا و ابتهال
|
وقت ترجیعست برجه تازه شود
|
|
چون جمالش بیحد و اندازه شو
|
دیگران رفتند خانهی خویش باز
|
|
ما بماندیم و تو و عشق دراز
|
هرکی حیران تو باشد دارد او
|
|
روزه در روزه، نماز اندر نماز
|
راز او گوید که دارد عقل و هوش
|
|
چون فنا گردد، فنا را نیست راز
|
سلسله از گردن ما برمگیر
|
|
که جنون تو خوش است ای بینیاز
|
طوق شاهان چاکر این سلسلهست
|
|
عاشقان از طوق دارند احتراز
|
خار و گل را حسنبخش از آب خضر
|
|
طاق را و جفت را کن جفت ناز
|
هرکی او بنهد سری بر خاک تو
|
|
کن قبولش گر حقیقت گر مجاز
|
نی مرا هرچه شود خود گو بشو
|
|
در بهار حسن خود تو میگراز
|
حسن تو باید که باشد بر مراد
|
|
عاشقان را خواه سوز و خواه ساز
|
خواه ردشان کن به خط لایجوز
|
|
خواهشان از فضل ده خط جواز
|
خواهشان چون تار چنگی بر سکل
|
|
خواهشان چون نای گیر و مینواز
|
خواهشان بیقدر کن چون سنگ و خاک
|
|
خواه چون گوهر بدهشان امتیاز
|