فرشته داد دیوان را زیرپوشی ز حسن خود
|
|
برآمد گل بدان دستی، که خیره ماند خار ای دل
|
درختان کف برآورده، چو کفهای دعاگویان
|
|
بنفشه سر فرو برده چو مردی شرمسار ای دل
|
جهان بینوا را جان بداده صد در و مرجان
|
|
که این بستان و آن بستان برای یادگار ای دل
|
میان کاروان میرو، دلا آهسته آهسته
|
|
بسوی حلقهی خاص و حضور شهریار ای دل
|
چو مرد عشرتی ای جان، به کف کن دامن ساقی
|
|
چو ابنالوقتی ای صوفی میاور یاد پار ای دل
|
چو موسیقار میخواهی برون آ از زمین چون نی
|
|
وگر دیدار میخواهی مخور شب کوکنار ای دل
|
خدا سازید خلقی را و هرکس را یکی پیشه
|
|
هزار استاد میبینم، نه چون تو پیشه کار ای دل
|
بگویم شرح استایی اگر ترجیع فرمایی
|
|
برون جه زین عمارتها که آهویی و صحرایی
|