بیار از خانهی رهبان میی همچون دم عیسی
|
|
که یحیی را نگه دارد ز زخم خشم بویحیی
|
چراغ جمله ملتها، دوای جمله علتها
|
|
که هردم جان نو بخشد برون از علت اولی
|
ملولی را فرو ریزد، فضولی را برانگیزد
|
|
بهشت بینظیرست او، نموده رو درین دنیا
|
بهار گلشن حکمت چراغ ظلمت وحشت
|
|
اصول راحت و لذت نظام جنت و طوبی
|
درین خانهی خیال تن که پرحورست و آهرمن
|
|
بتی برساخت هرمانی ولی همچون بت ما، نی
|
بدیدی لشکر جان را، بیا دریاب سلطان را
|
|
که آن ابرست و او ماهی، و آن، نقش و او جانی
|
هلا ای نفس کدبانو، منه سر بر سر زانو
|
|
ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه این معنی
|
تو کن ای ساقی مشفق، جهان را گرم چون مشرق
|
|
که عاشق از زبان تو بسی کردست این دعوی
|
به من ده آن می احمر، به مصر و یوسفانم بر
|
|
که سیرم زین بیابان و ازین من و ازین سلوی
|
جهانی بتپرست آمد، ز صورتهاش مست آمد
|
|
بتی کانجا که باشد او نباشد « بی » نباشد « تی »
|
خموش این « بی » و این « تی » را به جادویی مده شکلی
|
|
رها کن، تا عصای خود بیندازد کف موسی
|
دهان بربند چون غنچه که در ره طفل نوزادی
|
|
شنو از سرو و از سوسن حکایتهای آزادی
|