پانزدهم

پیش آر جام لعل، تو ای جان جان ما ما از کجا حکایت بسیار از کجا!
بگشاد و دست خویش، کمر کن بگرد من جام بقا بیاور و برکن ز من قبا
صد جام درکشیدی و بر لب زدی کلوخ لیکن دو چشم مست تو در می‌دهد صلا
آن می که بوی او بدو فرسنگ می‌رسد پنهان همی کنیش؟! تو دانی، بکن هلا
از من نهان مدار، تو دانی و دیگران زیرا که بنده‌ی توم، آنگاه با وفا
این خود نشانه‌ایست، نهان کی شود شراب؟ پیدا شود نشانش بر روی و در قفا
بر اشتری نشینی و سر را فرو کشی در شهر می‌روی، که مبینید مر مرا
تو آنچنانک دانی و آن اشتر تو مست عف عف همی کند که ببینید هر دو را
بازار را بهل سوی گلزار ران شتر کانجاست جای مستان، هم جنس و هم سرا
ای صد هزار رحمت نوبر جمال تو نیکوست حال ما که نکو باد حال تو