ای یار گرم دار، و دلارام گرم دار
|
|
پیشآ، به دست خویش سر بندگان بخار
|
خاک تویم و تشنهی آب و نبات تو
|
|
در خاک خویش تخم سخا و وفا بکار
|
تا بردمد ز سینه و پهنای این زمین
|
|
آن سبزهای نادر و گلهای پرنگار
|
وز هر چهی برآید از عکس روی تو
|
|
سرمست یوسفی قمرین روی خوش عذار
|
این قصه را رها کن تا نوبتی دگر
|
|
پیغام نو رسید، پیشآ و گوش دار
|
پیری سوی من، آمد شاخ گلی به دست
|
|
گفتم که: « از کجاست » بگفتا: « از آن دیار »
|
گفتم: « از آن بهار به دنیا نشانه نیست
|
|
کاینجا یکی گلست و دوصد گونه زخم خار »
|
گفتا: « نشانه هست، ولیکن تو خیرهی
|
|
کانکس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار
|
ز اندیشه و خیال فرو روب سینه را
|
|
سبزک بنه ز دست، و نظر کن به سبزهزار
|
ترجیع کن که آمد یک جام مال مال
|
|
جان نعره میزند که بیا چاشنی حلال
|
گر تو شراب باره و نری و اوستاد
|
|
چون گل مباش، کو قدحی خورد و اوفتاد
|
چون دوزخی درآی و بخور هفت بحر را
|
|
تا ساقیت بگوید که: « ای شاه، نوش باد»
|
گر گوهریست مرد، بود بحر ساغرش
|
|
دنیا چو لقمهی شودش، چون دهان گشاد
|
دنیا چو لقمهایست، ولیکن نه بر مگس
|
|
بر آدمست لقمه، بر آنکس کزو بزاد
|
آدم مگس نزاید، تو هم مگس مباش
|
|
جمشید باش و خسرو و سلطان و کیقباد
|
چون مست نیستم نمکی نیست در سخن
|
|
زیرا تکلفست و ادیبی و اجتهاد
|
اما دهان مست چو زنبور خانهایست
|
|
زنبور جوش کرد، بهر سوی بیمراد
|
زنبورهای مست و خراب از دهان شهد
|
|
با نوش و نیش خود، شده پران میان باد
|
یعنی که ما ز خانهی شش گوشه رستهایم
|
|
زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد
|
ترجیع، بندخواهد ، بر مست بند نیست
|
|
چه بند و پند گیرد ؟! چون هوشمند نیست
|