امروز شیر گیرم، و بر شیر نر زنم
|
|
زیرا که مست آمدم از سوی مرغزار
|
در مرغزار چرخ که ثورست با اسد
|
|
یک آتشی زنم که بسوزد در آن شرار
|
سنگست و آهنست به تخلیق کاف و نون
|
|
حراقهایست کون و عدم در ستارهبار
|
استارهای سعد جهد سوی عاشقان
|
|
حراقهشان شودز ستاره چو صد نگار
|
استارهای نحس، به نحسان سعدرو
|
|
در وقت وعده چون گل و وقت وفا چو خار
|
قومی اگر ز سعد و ز نحسش گذشتهاند
|
|
همچون ستاره مجو، به خورشید حسن یار
|
نی خوف و نی رجا و نی هجران و نی وصال
|
|
نی غصه نی سرور، نی پنهان نه آشکار
|
ترجیع ثالثم چو مثلث طربفزاست
|
|
گر سر گران شوی ز مثلث، بشو، سزاست
|
از عقل و عشق و روح مثلث شدست راست
|
|
هر زخم را چو مرهم و هر درد را دواست
|
در مغز علتیست اگر این مثلثم
|
|
خورد و گران نشد که نه در خورد این عطاست
|
از جام آفتاب حقایق بهر زمان
|
|
خارا عقیق و لعل شد، و خاک بانواست
|
آن لعل نی که از رخ خود بیخبر بود
|
|
نی آن عقیق کو بر تحقیق کهرباست
|
آن لعل کو چو بعل حریفست و با نشاط
|
|
وین شاه با عروس نه جفتست و نه جداست
|
بندهی خداست خاص ولیکن چو بنده مرد
|
|
لا گشت بنده و سپس لا همه خداست
|
بس جهد کرد عقل کزین نفی بو برد
|
|
بویی نبرد عقل همه جهد او هباست
|
آن هست بوی برد، که او نیست شد تمام
|
|
آن را بقا رسید که کلی او فناست
|
در حسن کبریا چو فنا گشت از وجود
|
|
موجود مطلق آمد و بیکبر و بیریاست
|
وصف بشر نماند چو وصف خدا رسید
|
|
کان آفتاب نیر و این شعلهی سهاست
|
آیینهی جمال الهیست روح او
|
|
در بزم عشق جسمش جام جهان نماست
|
زین جام هرکه بادهی اسرار درکشید
|
|
محو وصال دلبر و مستغرق لقاست
|