سیزدهم

امروز شیر گیرم، و بر شیر نر زنم زیرا که مست آمدم از سوی مرغزار
در مرغزار چرخ که ثورست با اسد یک آتشی زنم که بسوزد در آن شرار
سنگست و آهنست به تخلیق کاف و نون حراقه‌ایست کون و عدم در ستاره‌بار
استارهای سعد جهد سوی عاشقان حراقه‌شان شودز ستاره چو صد نگار
استارهای نحس، به نحسان سعدرو در وقت وعده چون گل و وقت وفا چو خار
قومی اگر ز سعد و ز نحسش گذشته‌اند همچون ستاره مجو، به خورشید حسن یار
نی خوف و نی رجا و نی هجران و نی وصال نی غصه نی سرور، نی پنهان نه آشکار
ترجیع ثالثم چو مثلث طرب‌فزاست گر سر گران شوی ز مثلث، بشو، سزاست

از عقل و عشق و روح مثلث شدست راست هر زخم را چو مرهم و هر درد را دواست
در مغز علتیست اگر این مثلثم خورد و گران نشد که نه در خورد این عطاست
از جام آفتاب حقایق بهر زمان خارا عقیق و لعل شد، و خاک بانواست
آن لعل نی که از رخ خود بی‌خبر بود نی آن عقیق کو بر تحقیق کهرباست
آن لعل کو چو بعل حریفست و با نشاط وین شاه با عروس نه جفتست و نه جداست
بنده‌ی خداست خاص ولیکن چو بنده مرد لا گشت بنده و سپس لا همه خداست
بس جهد کرد عقل کزین نفی بو برد بویی نبرد عقل همه جهد او هباست
آن هست بوی برد، که او نیست شد تمام آن را بقا رسید که کلی او فناست
در حسن کبریا چو فنا گشت از وجود موجود مطلق آمد و بی‌کبر و بی‌ریاست
وصف بشر نماند چو وصف خدا رسید کان آفتاب نیر و این شعله‌ی سهاست
آیینه‌ی جمال الهیست روح او در بزم عشق جسمش جام جهان نماست
زین جام هرکه باده‌ی اسرار درکشید محو وصال دلبر و مستغرق لقاست