آن مطرب خوش نغمهی شیرین دهن آمد
|
|
جانها همه مستند که آن، جان به من آمد
|
خندان شده اشکوفه و گل جامه دریده
|
|
کز سوی عدم سنبله و یاسمن آمد
|
جانهای گلستان بدم دی بپریدند
|
|
هنگام بهاران شد، و هر جان به تن آمد
|
خوبان برسیدند ز بتخانهی غیبی
|
|
کوری خزانی که بخو، بتشکن آمد
|
چون صبر گزیدند بدی جمله درختان
|
|
آن هجر چو چاهست و صبوری رسن آمد
|
چون صبر گزید آیس، آمد فرجش زود
|
|
چون خلق حسن کرد، نگار حسن آمد
|
در عید بهار، ابر برافشاند گلابی
|
|
وان رعد بران اوج هوا، طبل زن آمد
|
یک باغ پر از شاهد، نی ترک و نه رومی
|
|
کندر حجب غیب، هزاران ختن آمد
|
بس جان که چو یوسف به چه مهلکه افتاد
|
|
پنداشت که گم گشت خود او در وطن آمد
|
زیرا که ره آب خضر مظلم و تاریست
|
|
آخر ز ره خار، گل اندر چمن آمد
|
خامش کن، اگرچه که غزل اغلب باقیست
|
|
تا شاه بگوید، چو درین انجمن آمد
|
ای ماه عذار من و ای خوش قد و قامت
|
|
برخیز که برخاست ز عشق تو قیامت
|