دوازدهم

زود از حبش تن بسوی روم جنان رو تا برکشدت قیصر، بر قصر معلا
اینجای نه آنجاست که اینجا بتوان بود هی، جای خوشی جوی و درآ در صف هیجا
هین، وقت جهادست و گه حمله‌ی مردان صفرا مکن و درشکن از حمله تو، صف را
ترجیع سوم آمد و گفتی تو خدایا « برگم شده مگری که مرا هست عوضها »

آن مطرب خوش نغمه‌ی شیرین دهن آمد جانها همه مستند که آن، جان به من آمد
خندان شده اشکوفه و گل جامه دریده کز سوی عدم سنبله و یاسمن آمد
جانهای گلستان بدم دی بپریدند هنگام بهاران شد، و هر جان به تن آمد
خوبان برسیدند ز بتخانه‌ی غیبی کوری خزانی که بخو، بت‌شکن آمد
چون صبر گزیدند بدی جمله درختان آن هجر چو چاهست و صبوری رسن آمد
چون صبر گزید آیس، آمد فرجش زود چون خلق حسن کرد، نگار حسن آمد
در عید بهار، ابر برافشاند گلابی وان رعد بران اوج هوا، طبل زن آمد
یک باغ پر از شاهد، نی ترک و نه رومی کندر حجب غیب، هزاران ختن آمد
بس جان که چو یوسف به چه مهلکه افتاد پنداشت که گم گشت خود او در وطن آمد
زیرا که ره آب خضر مظلم و تاریست آخر ز ره خار، گل اندر چمن آمد
خامش کن، اگرچه که غزل اغلب باقیست تا شاه بگوید، چو درین انجمن آمد
ای ماه عذار من و ای خوش قد و قامت برخیز که برخاست ز عشق تو قیامت