بیا ای عشق سلطان وش، دگر باره چه آوردی؟
|
|
که بر و بحر از جودت، بدزدیده جوامردی
|
خرامان مست میآیی، قدح در دست میآیی
|
|
که صافان همه عالم، غلام آن یکی دردی
|
کمینه جام تو دریا، کمینه مهرهات جوزا
|
|
کمینه پشهات عنقا، کمینه پیشهات مردی
|
ز رنجوری چه دلشادم! که تو بیمار پرس آیی
|
|
ز صحت نیک رنجورم، که در صحت لقا بردی
|
بیا ای عشق بیصورت، چه صورتهای خوش داری
|
|
که من دنگم در آن رنگی، که نی سرخست و نه زردی
|
چو صورت اندر آیی تو، چه خوب و جانفزایی تو
|
|
چو صورت را بیندازی، همان عشقی، همان فردی
|
بهار دل نه از تری، خزان دل نه از خشکی
|
|
نه تابستانش از گرمی، زمستانش نه از سردی
|
مبارک آن دمی کایی، مرا گویی ز یکتایی:
|
|
« من آن تو تو آن من، چرا غمگین و پر دردی؟ »
|
ترا ای عشق چون شیری، نباشد عیب خونخواری
|
|
که گوید شیر را هرگز : « چه شیری تو که خونخواری؟ »
|
به هر دم گویدت جانها: «حلالت باد خون ما
|
|
که خون هر کرا خوردی، خوشش حی ابد کردی »
|
فلک گردان بدرگاهت، ز بیم فرقت ماهت
|
|
همی گردد فلک ترسان، کزو ناگاه برگردی
|
ز ترجیع چهارم تو عجب نبود که بگریزی
|
|
که شیر عشق بس تشنهست و دارد قصد خونریزی
|
بیا، مگریز شیران را، گریزانی بود خامی
|
|
بگو: «نار ولا عار » که مردن به ز بدنامی
|
چو حلهی سبز پوشیدند عامهی باغ، آمد گل
|
|
قبا را سرخ کرد از خون ز ننگ کسوهی عامی
|
لباس لاله نادرتر، که اسود دارد و احمر
|
|
گریبانش بود شمسی، و دامانش بود شامی
|
دهان بگشاد بلبل گفت به غنچه که: « ای دهان بسته »
|
|
بگفتش: «بستگی منگر، توبنگر بادهآشامی »
|
جوابش گفت بلبل: « هی، اگر میخوارهی پس می
|
|
کند آزاد مستان را تو چون پابست این دامی؟! »
|