دهم

تا چه کند لکلکه‌ی زر و سیم که تو بگویی که: « گرفتارمش »
او چو ز گفتار ببندد دهن از جهت ترجمه گفتارمش
ور دل او گرم شود از ملال مروحه و باد سبکسارمش
ور بسوی غیب نظر خواهد او آینه‌ی دیده‌ی دیدارمش
ور به زمین آید چون بوتراب جمله زمین لاله و گل کارمش
ور بسوی روضه‌ی جانها رود یاسمن و سبزه و گلزارمش
نوبت ترجیع شد ای جان من موج زن ای بحر درافشان من

شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش ای ز رخت در دل ما جوش، جوش
باده‌ی حمرای تو همچون پلنگ گرگ غم اندر کف او موش، موش
چونک برآید به قصور دماغ افتد از بام نگون هوش، هوش
چونک کشد گوش خرد سوی خود گوید از درد خرد: « گوش، گوش »
گوش او: خیز، به جان سجده کن در قدم این قمر می فروش
گفت: کی آمد که ندیدم منش گفت که: تو خفته بودی دوش دوش
عاشق آید بر معشوقه مست که نبرد بوی از آن شوش شوش
عشق سوی غیب زند نعرها بر حس حیوان نزند آن، خروش
شهر پر از بانگ خر و گاو شد بر سر که باشد بانگ وحوش
ترک سوارست برین یک قدح ساغر دیگر جهة قوش، قوش
چونک شدی پر ز می لایزال هیچ نبینی قدحی بوش، بوش
جمله جمادات سلامت کنند راز بگویند چو خویش، و چو توش
روح چو ز مهر کنارت گرفت روح شود پیش تو جمله نقوش