شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش
|
|
ای ز رخت در دل ما جوش، جوش
|
بادهی حمرای تو همچون پلنگ
|
|
گرگ غم اندر کف او موش، موش
|
چونک برآید به قصور دماغ
|
|
افتد از بام نگون هوش، هوش
|
چونک کشد گوش خرد سوی خود
|
|
گوید از درد خرد: « گوش، گوش »
|
گوش او: خیز، به جان سجده کن
|
|
در قدم این قمر می فروش
|
گفت: کی آمد که ندیدم منش
|
|
گفت که: تو خفته بودی دوش دوش
|
عاشق آید بر معشوقه مست
|
|
که نبرد بوی از آن شوش شوش
|
عشق سوی غیب زند نعرها
|
|
بر حس حیوان نزند آن، خروش
|
شهر پر از بانگ خر و گاو شد
|
|
بر سر که باشد بانگ وحوش
|
ترک سوارست برین یک قدح
|
|
ساغر دیگر جهة قوش، قوش
|
چونک شدی پر ز می لایزال
|
|
هیچ نبینی قدحی بوش، بوش
|
جمله جمادات سلامت کنند
|
|
راز بگویند چو خویش، و چو توش
|
روح چو ز مهر کنارت گرفت
|
|
روح شود پیش تو جمله نقوش
|