هشتم

چون نشوی سیر ازین آب شور چونک امیر آب دو صد کوثری
رست ز پای تو به فضل خدا بهر ره چرخ پر جعفری
شاعر تو دست دهان برنهاد تا که کند شاه به خود شاعری
شاه همی گوید ترجیع را تا سه تمامش کن و باقی ترا

ای که ملک طوطی آن قندهات کوزه‌گرم کوزه کنم از نبات
لیک فقیرم توز یاقوت خویش وقت زکاتست مرا ده زکات
سابق خیری تو و خاصه کنون موسم خیرست و اوان صلات
نک رمضان آمد و قدرست و عید وز تو رسیدست در آن شب برات
در هوس بحر تو دارم لبی کان نشود تر ز هزاران فرات
حبس دلم چاه زنخدان تست کی طلبم زین چه و زندان نجات
عرض فلک دارد این قعر چاه عرصه‌ی او تیز نظر را کفات
صورت عشقی تو و بی‌صورتی این عدد اندر صفت آمد نه ذات
هم تو بگو زانک سخنهای خلق پیش کلام توبود ترهات
هم تو بگو ای شه نطع وجود ای همه شاهان ز تو در بیت مات
چونک سه ترجیع بگفتم بده تا عربی گویم یا سعد هات
یا قمرالحسن مزیل‌الظلام جد بطلوع مع کاس المدام