هفتم

آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد
هرکس که اعتماد کند بر وفای تو پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد
مغفور ما تقدم و هم ما تأخرست ایمن ز انقطاع و ز اعراض و ارتداد
سرسبز گشت عالم زیرا که میرآب آخر زمانیان را آب حیات داد
بختی که قرن پیشین در خواب جسته‌اند آخر زمانیان را کردست افتقاد
حلوا نه او خورد که بد انگشت او دراز آنکس خورد که باشد مقبول کپقباد
دریای رحمتش ز پری موج می‌زند هر لحظه‌ی بغرد و گوید که: « یا عباد »
هم اصل نوبهاری و هم فصل نوبهار ترجیع سیومست هلا قصه گوش‌دار

شب گشته بود و هرکس در خانه می‌دوید ناگه نماز شام یکی صبح بردمید
جانی که جانها همگی سایهای اوست آن جان بران پرورش جانها رسید
تا خلق را رهاند زین حبس و تنگنا بر رخش زین نهاد و سبک تنگ برکشید
از بند و دام غم که گرفتست راه خلق هردم گشایشیست و گشاینده ناپدید
بگشای سینه را که صبایی همی رسد مرده حیات یابد و زنده شود قدید
باور نمی‌کنی بسوی باغ رو ببین کان خاک جرعه‌ی ز شراب صبا چشید
گر زانکه بر دل تو جفا قفل کرده‌ست نک طبل می‌زنند که آمد ترا کلید
ور طعنه می‌زنند بر اومید عاشقان دریا کجا شود به لب این سگان پلید
عیدیست صوفیان را وین طبلها گواه ور طبل هم نباشد چه کم شود ز عید
بازار آخر آمد هین چه خریده‌ی شاد آنک داد او شبه‌ی گوهری خرید
بشناخت عیبهای متاع غرور را بگزید عشق یار و عجایب دری گزید
نادر مثلثی که تو داری بخور حلال خمخانه‌ی ابد خنک آ، کاندرو خزید