سیریم ازین خرمن زین گندم و زین ارزن
|
|
بیسنبله و میزان ای ماه تو کن خرمن
|
ماییم چو فراشان بگرفته طناب دل
|
|
تا خیمه زنیم امشب بر نرگس و بر سوسن
|
تا چند ازین کو کو چون فاختهی رهجو
|
|
میدرد این عالم از شاهد سیمین تن
|
هر شاهد چون ماهی رهزن شده بر راهی
|
|
هر یک چو شهنشاهی هر یک ز دگر احسن
|
جانبخش و مترس ای جان بر بخل مچفس ای جان
|
|
مصباح فزون سوزی افزون دهدت روغن
|
شاهی و معالی جو خوش لست ابالی گو
|
|
از شیر بگیر این خو مردی نهی آخر زن
|
پا در ره پرخون نه رخ بر رخ مجنون نه
|
|
شمشیر وغا برکش کمیخت اسد برکن
|
ای مطرب طوطی خو ترجیع سوم برگو
|
|
تا روح روان گردد چون آب روان در جو
|
ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش
|
|
از چرخ فرو کن سر ما را سوی بالا کش
|
با خاک یکی بودم ز اقدام همی سودم
|
|
چون یک صفتم دادی شد خاک مرا مفرش
|
یک سرمه کشیدستی جان را تو درین پستی
|
|
کش چشم چو دریا شد هرچند که بود اخفش
|
بیمستی آن ساغر مستست دل و لاغر
|
|
بیسرمهی آن قیصر هر چشم بود اعمش
|
در بیشهی شیران رو تا صید کنی آهو
|
|
در مجلس سلطان رو وز بادهی سلطان چش
|
هر سوی یکی ساقی با بادهی راواقی
|
|
هر گوشه یکی مطرب شیرین ذقن و مهوش
|
از یار همی پرسی که عیدی و یا عرسی
|
|
یارب ز کجا داری این دبدبه و این کش
|
در شش جهة عالم آن شیر کجا گنجد
|
|
آن پنجهی شیرانه بیرون بود از هر شش
|
خورشید بسوزاند مه نیز کند خشکی
|
|
از وش علیهم دان این شعشعه و این رش
|
نوری که ذوق او جان مست ابد ماند
|
|
اندر نرسد وا خورشید تو در گردش
|
چون غرقم چون گویم اکنون صفت جیحون
|
|
تا بود سرم بیرون میگفت لبم خوش خوش
|
تا تو نشوی ماهی این شط نکند غرقت
|
|
جز گلبن اخضر را ره نیست درین مرعش
|