دوم

سیریم ازین خرمن زین گندم و زین ارزن بی‌سنبله و میزان ای ماه تو کن خرمن
ماییم چو فراشان بگرفته طناب دل تا خیمه زنیم امشب بر نرگس و بر سوسن
تا چند ازین کو کو چون فاخته‌ی ره‌جو می‌درد این عالم از شاهد سیمین تن
هر شاهد چون ماهی ره‌زن شده بر راهی هر یک چو شهنشاهی هر یک ز دگر احسن
جان‌بخش و مترس ای جان بر بخل مچفس ای جان مصباح فزون سوزی افزون دهدت روغن
شاهی و معالی جو خوش لست ابالی گو از شیر بگیر این خو مردی نه‌ی آخر زن
پا در ره پرخون نه رخ بر رخ مجنون نه شمشیر وغا برکش کمیخت اسد برکن
ای مطرب طوطی خو ترجیع سوم برگو تا روح روان گردد چون آب روان در جو

ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش از چرخ فرو کن سر ما را سوی بالا کش
با خاک یکی بودم ز اقدام همی سودم چون یک صفتم دادی شد خاک مرا مفرش
یک سرمه کشیدستی جان را تو درین پستی کش چشم چو دریا شد هرچند که بود اخفش
بی‌مستی آن ساغر مستست دل و لاغر بی‌سرمه‌ی آن قیصر هر چشم بود اعمش
در بیشه‌ی شیران رو تا صید کنی آهو در مجلس سلطان رو وز باده‌ی سلطان چش
هر سوی یکی ساقی با باده‌ی راواقی هر گوشه یکی مطرب شیرین ذقن و مه‌وش
از یار همی پرسی که عیدی و یا عرسی یارب ز کجا داری این دبدبه و این کش
در شش جهة عالم آن شیر کجا گنجد آن پنجه‌ی شیرانه بیرون بود از هر شش
خورشید بسوزاند مه نیز کند خشکی از وش علیهم دان این شعشعه و این رش
نوری که ذوق او جان مست ابد ماند اندر نرسد وا خورشید تو در گردش
چون غرقم چون گویم اکنون صفت جیحون تا بود سرم بیرون می‌گفت لبم خوش خوش
تا تو نشوی ماهی این شط نکند غرقت جز گلبن اخضر را ره نیست درین مرعش