یک مسله میپرسمت ای روشنی در روشنی
|
|
آن چه فسون در می دمی غم را چو شادی میکنی
|
خود در فسون شیرین لبی مانند داود نبی
|
|
آهن چو مومی میشود بر می کنیش از آهنی
|
نی بلک شاه مطلقی به گلبرک ملک حقی
|
|
شاگرد خاص خالقی از جمله افسونها غنی
|
تا من ترا بشناختم بس اسب دولت تاختم
|
|
خود را برون انداختم از ترسها در ایمنی
|
هر لحظهای جان نوم هردم به باغی میروم
|
|
بیدست و بیدل میشوم چون دست بر من میزنی
|
نی چرخ دانم نی سها نی کاله دانم نی بها
|
|
با اینک نادانم مها دانم که آرام منی
|
ای رازق ملک و ملک وی قطب دوران فلک
|
|
حاشا از آن حسن و نمک که دل ز مهمان برکنی
|
خوش ساعتی کان سرو من سرسبز باشد در چمن
|
|
وز باد سودا پیش او چون بید باشم منثنی
|
لاله بخونی غسلی کند نرگس به حیرت برتند
|
|
غنچه بیندازد کله سوسن فتد از سوسنی
|
ای ساقی بزم کرم مست و پریشان توم
|
|
وی گلشن و باغ ارم امروز مهمان توم
|
آن چشم شوخش را نگر مست از خرابات آمده
|
|
در قصد خون عاشقان دامن کمر اندر زده
|
سوگند خوردست آن صنم کین باده را گردان کنم
|
|
یک عقل نگذارم بمی در والد و در والده
|
زین بادهشان افسون کنم تا جمله را مجنون کنم
|
|
تا تو نیابی عاقلی در حلقهی آدم کده
|
لیلی ما ساقی جان مجنون او شخص جهان
|
|
جز لیلی و مجنون بود پژمرده و بیفایده
|
از دسا ما یا میبرد یا رخت در لاشی برد
|
|
از عشق ما جان کی برد گر مصطبه گر معبده
|
گر من نبینم مستیت آتش زنم در هستیت
|
|
بادهت دهم مستت کنم با گیر و دار و عربده
|
بگذشت دور عاقلان آمد قران ساقیان
|
|
بر ریز یک رطل گران بر منکر این قاعده
|
آمد بهار و رفت دی آمد اوان نوش و نی
|
|
آمد قران جام و می بگذشت دور مایده
|
رفت آن عجوز پردغل رفت آن زمستان و وحل
|
|
آمد بهار و زاد ازو صد شاهد و صد شاهده
|
ترجیع کن هین ساقیا درده شرابی چون بقم
|
|
تا گرم گردد گوشها من نیز ترجیعی کنم
|