ای دلزار محنت و بلا داری
|
|
بر خدا اعتمادها داری
|
اینچنین حضرتی و تو نومید؟
|
|
مکن ای دل، اگر خدا داری
|
رخت اندیشه میکشی هرجا
|
|
بنگر آخر، جز او کرا داری؟
|
لطفهایی که کرد چندین گاه
|
|
یاد آور اگر وفاداری
|
چشم سر داد و چشم سر ایزد
|
|
چشم جای دگر چرا داری؟!
|
عمر ضایع مکن، که عمر گذشت
|
|
زرگری کن، که کیمیا داری
|
هر سحر مر ترا ندا آید
|
|
سو ما آ، که داغ ما داری
|
پیش ازین تن تو جان پاک بدی
|
|
چند خود را ازان جدا داری؟!
|
جان پاکی، میان خاک سیاه
|
|
من نگویم، تو خود روا داری؟!
|
خویشتن را تو از قبا بشناس
|
|
که ازین آب و گل قبا داری
|
میروی هر شب از قبا بیرون
|
|
که جز این دست، دست و پا داری
|
بس بود، این قدر بدان گفتم
|
|
که درین کوچه آشنا داری
|