ای خجل از تو شکر و آزادی
|
|
لایق آن وصال کو شادی
|
عشق را بین که صد دهان بگشاد
|
|
چون تو چشمان عشق بگشادی
|
ای دلا گرد حوض میگشتی
|
|
دیدی آخر که هم درافتادی
|
ز آب و آتش چو باد بگذشتی
|
|
ای دل ار آتشی و ار بادی
|
دل و عشقاند هر دو شاگردش
|
|
خورد شاگرد را به استادی
|
اولا هر چه خاک و خاکی بود
|
|
پیش جاروب باد بنهادی
|
تا همه باد گشت آبستن
|
|
تا از آن باد عالمی زادی
|
زاده باد خورد مادر را
|
|
همچو آتش ز تاب بیدادی
|
کرمکی در درخت پیدا شد
|
|
تا بخوردش ز اصل و بنیادی
|
عشق آن کرم بود در تحقیق
|
|
در دل صد جنید بغدادی
|
نی جنیدی گذاشت و نی بغداد
|
|
عشق خونی به زخم جلادی
|
چون خلیفه بکوفت طبل بقا
|
|
کرد خالق اساس ایجادی
|
یک وجودی بزرگ ظاهر شد
|
|
همه شادی و عشرت و رادی
|
شمس تبریز چهرهای بنما
|
|
تا نمایم سخن بعبادی
|