انده و اندیشه را دراز چه داری | دولت تو خود همان کند که بباید | |
رای وزیران ترا به کار نیاید | هر چه صوابست بخت خود فرماید | |
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق | وانکه ترا زاد نیز چون تو نزاید | |
ایزد هرگز دری نبندد بر تو | تا صد دیگر به بهتری نگشاید |
□
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم | مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید | |
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی | مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید |
□
هر باد که از سوی بخارا بمن آید | با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید | |
بر هر زن و هر مرد کجا بروزد آن باد | گویی مگر آن باد همی از ختن آید | |
نی نی ز ختن باد چنان خوش نوزد هیچ | کان باد همی از بر معشوق من آید | |
هر شب نگرانم به یمن تا تو بر آیی | زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید | |
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق | تا نام تو کم در دهن انجمن آید | |
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نی | اول سخنم نام تو اندر دهن آید |
□
بده تو بار خدایا درین خجسته سفر | هزار نصرة و شادی هزار فتح و ظفر | |
به حق چار محمد به حق چار علی | بدو حسن به حسین و به موسی و جعفر |
□
چیست ازین خوبتر در همه آفاق کار | دوست به نزدیک دوست یار به نزدیک یار | |
دوست بر دوست رفت یار به نزدیک یار | خوشتر ازین در جهان هیچ نبودهاست کار |
□
خوبتر اندر جهان ازین چه بود کار | دوست بر دوست رفت و یار بر یار | |
آن همه اندوه بود و این همه شادی | آن همه گفتار بود و این همه کردار |
□
دوست بر دوست رفت یار بر یار | خوشتر ازین هیچ در جهان نبود کار |
□
حق تعالی که مالک الملکست | لیس فی الملک غیره مالک |