بر گوش دلم ز غیب آواز رسان | مرغ دل خسته را به پرواز رسان | |
یا رب که به دوستی مردان رهت | این گمشدهی مرا به من باز رسان |
□
یا رب تو مرا به یار دمساز رسان | آوازهی دردم بهم آواز رسان | |
آن کس که من از فراق او غمگینم | او را به من و مرا به او بازرسان |
□
قومی که حقست قبلهی همتشان | تا سر داری مکش سر از خدمتشان | |
آنرا که چشیده زهر آفاق زدهر | خاصیت تریاق دهد صحبتشان |
□
فریاد ز شب روی و شب رنگیشان | وز چشم سیاه و صورت زنگیشان | |
از اول شب تا به دم آخر شب | اینها همه در رقص و منم چنگیشان |
□
رخسار تو بی نقاب دیدن نتوان | دیدار تو بی حجاب دیدن نتوان | |
مادام که در کمال اشراق بود | سر چشمهی آفتاب دیدن نتوان |
□
با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان | هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان | |
زد خنده که: من بعکس خوبان جهان | در پرده عیان باشم و بی پرده نهان |
□
حاصل زدر تو دایما کام جهان | لطف تو بود باعث آرام جهان | |
با فیض خدا تا بابد تابان باد | مهر علمت مدام بر بام جهان |
□
بنگر به جهان سر الهی پنهان | چون آب حیات در سیاهی پنهان | |
پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه | شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان |
□
چون حق به تفاصیل شون گشت بیان | مشهود شد این عالم پر سود و زیان | |
گر باز روند عالم و عالمیان | با رتبهی اجمال حق آیند عیان |
□
سودت نکند به خانه در بنشستن | دامنت به دامنم بباید بستن | |
کان روز که دست ما به دامان تواست | ما را نتوان ز دامنت بگسستن |