قسمت چهارم

درماند کسی که بست در خوبان دل وز مهر بتان نگشت پیوند گسل
در صورت گل معنی جان دید و بماند پای دل او تا به قیامت در گل

شیدای ترا روح مقدس منزل سودای ترا عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت یعنی دل در بحر غمت دست به سر پای به گل

ای عهد تو عهد دوستان سر پل از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل
پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل

در باغ کجا روم که نالد بلبل بی تو چه کنم جلوه‌ی سرو و سنبل
یا قد تو هست آنچه میدارد سرو یا روی تو هست آنچه میدارد گل

ای چارده ساله مه که در حسن و جمال همچون مه چارده رسیدی بکمال
یا رب نرسد به حسنت آسیب زوال در چارده سالگی بمانی صد سال

می‌رست زدشت خاوران لاله‌ی آل چون دانه‌ی اشک عاشقان در مه و سال
بنمود چو روی دوست از پرده جمال چون صورت حال من شدش صورت حال

هر نعت که از قبیل خیرست و کمال باشد ز نعوت ذات پاک متعال
هر وصف که در حساب شرست و وبال دارد به قصور قابلیات مل

یا رب به علی بن ابی طالب و آل آن شیر خدا و بر جهان جل جلال
کاندر سه مکان رسی به فریاد همه اندر دم نزع و قبر هنگام سال

گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چه کار آید دل

هر جا که وجود کرده سیرست ای دل می‌دان به یقین که محض خیرست ای دل
هر شر ز عدم بود، عدم غیر وجود پس شر همه مقتضای غیرست ای دل