ندارد مجلس ما بیتو نوری | که مجلس بیتو باشد همچو گوری | |
بیایی یا بدان سومان بخوانی | ز فضلت این کرامت نیست دوری | |
خلایق همچو کشت و تو بهاری | به تو یابد شقایقشان ظهوری | |
تجلی کن که تا سرمست گردند | کنند اجزای عالم مست شوری | |
چو دریای عتاب تو بجوشد | برآید موج طوفان از تنوری | |
چو گردون قبول تو بگردد | شود جمله مصیبتها سروری | |
خمش بگذار این شیشه گری را | مبادا که زند بر شیشه کوری |