مرا در خنده میآرد بهاری | مرا سرگشته میدارد خماری | |
مرا در چرخ آوردهست ماهی | مرا بییار گردانید یاری | |
چو تاری گشتم از آواز چنگی | نوایش فاش و پیدا نیست تاری | |
جهانی چون غباری او برانگیخت | که پنهان شد چو بادی در غباری | |
حیاتی چون شرار آن شه برافروخت | که پنهان شد چو سوزی در شراری | |
جمال گلستان آن کس برآراست | که پنهان شد چو گل در جان خاری | |
دلم گوید که ساقی را تو میگو | که جانم مست آن باقی است باری | |
دلم چون آینه خاموش گویاست | به دست بوالعجب آیینه داری | |
کز او در آینه ساعت به ساعت | همیتابد عجب نقش و نگاری |