به جان تو پس گردن نخاری
|
|
نگویی میروم عذری نیاری
|
بسازی با دو سه مسکین بیدل
|
|
اگر چه بیدلان بسیار داری
|
نگویی کار دارم در پی کار
|
|
چه باشی بسته تو خاوندگاری
|
تو گویی میروم رنجور دارم
|
|
نه رنجوران ما را میگذاری
|
ز ما رنجورتر آخر کی باشد
|
|
که در چشمت نیاییم از نزاری
|
خوری سوگند که فردا بیایم
|
|
چه دامن گیردت سوگند خواری
|
تو با سوگند کاری پختهای سر
|
|
که بر اسرار پنهانی سواری
|
تو ماهی ما شبیم از ما بمگریز
|
|
که بیمه شب بود دلگیر و تاری
|
تو آبی ما مثال کشت تشنه
|
|
مگرد از ما که آب خوشگواری
|
بپاش ای جان درویشان صادق
|
|
چه باشد گر چنین تخمی بکاری
|
چه درویشان که هر یک گنج ملکند
|
|
که شاهان راست ز ایشان شرمساری
|
به تو درویش و با غیر تو سلطان
|
|
ز تو دارند تاج شهریاری
|
که مه درویش باشد پیش خورشید
|
|
کند بر اختران مه شهسواری
|
منم نای تو معذورم در این بانگ
|
|
که بر من هر دمی دم میگماری
|
همه دمهای این عالم شمردهست
|
|
تو ای دم چه دمی که بیشماری
|