چو عشق آمد که جان با من سپاری
|
|
چرا زوتر نگویی کری آری
|
جهان سوزید ز آتشهای خوبان
|
|
جمال عشق و روی عشق باری
|
چو جان بیند جمال عشق گوید
|
|
شدم از دست و دست از من نداری
|
بدیدم عشق را چون برج نوری
|
|
درون برج نوری اه چه ناری
|
چو اشترمرغ جانها گرد آن برج
|
|
غذاشان آتشی بس خوشگواری
|
ز دور استاده جانم در تماشا
|
|
به پیش آمد مرا خوش شهسواری
|
یکی رویی چو ماهی ماه سوزی
|
|
یکی مریخ چشمی پرخماری
|
که جانها پیش روی او خیالی
|
|
جهان در پای اسب او غباری
|
همیرست از غبار نعل اسبش
|
|
بیابان در بیابان خوش عذاری
|
همیتازید عقلم اندک اندک
|
|
همیپرید از سر چون طیاری
|
همین دانم دگر از من مپرسید
|
|
که صد من نیست آن جا در شماری
|
من آن آبم که ریگ عشق خوردش
|
|
چه ریگی بلک بحر بیکناری
|
چو لاله کفتهای در شهر تبریز
|
|
شدم بر دست شمس الدین نگاری
|