بسم الله الرحمن الرحیم

ای که روز و شب زنی از علم لاف هیچ بر جهلت نداری اعتراف
ادعای اتباع دین و شرع شرع و دین مقصود دانسته به فرع
و آن هم استحسان و رأی از اجتهاد نه خبر از مبداء و نه از معاد
بر ظواهر گشته قائل، چون عوام گاه ذم حکمت و گاهی کلام
گه تنیدت بر ارسطالیس، گاه بر فلاطون طعن کردن بی‌گناه
دعوی فهم علوم و فلسفه نفی یا اثباتش از روی سفه
تو چه از حکمت به دست آورده‌ای حاش لله، ار تصور کرده‌ای
چیست حکمت؟ طائر قدسی شدن سیر کردن در وجود خویشتن
ظلمت تن طی نمودن، بعد از آن خویش را بردن سوی انوار جان
پا نهادن در جهان دیگری خوشتری، زیباتری، بالاتری
کشور جان و جهان تازه‌ای کش جهان تن بود دروازه‌ای
خالص و صافی شوی از خاک پاک نه ز آتش خوف و نه از آب پاک
هر طرف وضع رشیقی در نظر هر طرف طور انیقی جلوه‌گر
هر طرف انوار فیض لایزال حسن در حسن و جمال اندر جمال
حکمت آمد گنج مقصود ای حزین! لیک اگر با فقه و زهد آید قرین
فقه و زهد ار مجتمع نبود به هم کی توان زد در ره حکمت قدم؟
فقه چبود؟ آنچه محتاجی بر آن هر صباح و شام بل آنا فن
فقه چبود؟ زاد راه سالکین آنکه شد بی‌زاد، گشت از هالکین
زهد چه؟ تجرید قلب از حب غیر تا تعلق نایدت مانع ز سیر
گر رسد مالی، نگردی شادمان ور رود هم، نبودت با کی از آن