گرم سیم و درم بودی مرا مونس چه کم بودی
|
|
وگر یارم فقیرستی ز زر فارغ چه غم بودی
|
خدایا حرمت مردان ز دنیا فارغش گردان
|
|
از آن گر فارغستی او ز پیش من چه کم بودی
|
نگارا گر مرا خواهی وگر همدرد و همراهی
|
|
مکن آه و مخور حسرت که بختم محتشم بودی
|
بتا زیبا و نیکویی رها کن این گدارویی
|
|
اگر چشم تو سیرستی فلک ما را حشم بودی
|
ز طمع آدمی باشد که خویش از وی چو بیگانه است
|
|
وگر او بیطمع بودی همه کس خال و عم بودی
|
بیا چون ما شو ای مه رو نه نعمت جو نه دولت جو
|
|
گر ابلیس این چنین بودی شه و صاحب علم بودی
|
از ابلیسی جدا بودی سقط او را ثنا بودی
|
|
جفا او را وفا بودی سقم او را کرم بودی
|
زهی اقبال درویشی زهی اسرار بیخویشی
|
|
اگر دانستیی پیشت همه هستی عدم بودی
|
جهانی هیچ و ما هیچان خیال و خواب ما پیچان
|
|
وگر خفته بدانستی که در خوابم چه غم بودی
|
خیالی بیند این خفته در اندیشه فرورفته
|
|
وگر زین خواب آشفته بجستی در نعم بودی
|
یکی زندان غم دیده یکی باغ ارم دیده
|
|
وگر بیدار گشتی او نه زندان نی ارم بودی
|