ابذلوا اروا حکم یا عاشقین
|
|
ان تکونوا فی هوانا صادقین
|
داند این را هرکه زین ره آگه است
|
|
کاین وجود و هستیش، سنگ ره است
|
گوی دولت آن سعادتمند برد
|
|
کو، به پای دلبر خود، جان سپرد
|
جان به بوسی میخرد آن شهریار
|
|
مژدهای عشاق، کسان گشت کار
|
گر همی خواهی حیات و عیش خوش
|
|
گاو نفس خویش را اول بکش
|
در جوانی کن نثار دوست جان
|
|
رو «عوان بین ذالک» را بخوان
|
پیر چون گشتی، گران جانی مکن
|
|
گوسفند پیر قربانی مکن
|
شد همه برباد، ایام شباب
|
|
بهر دین، یک ذره ننمودی شتاب
|
عمرت از پنجه گذشت و یک سجود
|
|
کت به کار آید، نکردی ای جهود!
|
حالیا، ای عندلیب کهنه سال
|
|
ساز کن افغان و یک چندی بنال
|
چون نکردی ناله در فصل بهار
|
|
در خزان، باری قضا کن زینهار!
|
تا که دانستی زیانت را ز سود
|
|
توبهات نسیه، گناهت نقد بود
|
غرق دریای گناهی تا به کی؟
|
|
وز معاصی روسیاهی تا به کی؟،
|
جد تو آدم، بهشتش جای بود
|
|
قدسیان کردند پیش او سجود
|
یک گنه چون کرد، گفتندش: تمام
|
|
مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام!
|
تو طمع داری که با چندین گناه
|
|
داخل جنت شوی، ای روسیاه!
|