با هر که شدم سخت، به مهر آمد سست | بگذاشت مرا و عهد نگذاشت درست | |
از آب و هوای دهر، سبحانالله | هر تخم وفا که کاشتم، دشمن رست |
□
آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت | و ز دیدهی خون گرفته، بیرون شد و رفت | |
روزی، به هوای عشق، سیری میکرد | لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت |
□
فرخنده شبی بود که آن دلبر مست | آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست | |
غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی | با من ز پی رفع خجالت بنشست |
□
تا شمع قلندری بهائی افروخت | از رشتهی زنار دو صد خرقه بسوخت | |
دی پیر مغان گرفت تعلیم از او | و امروز، دو صد مسله مفتی آموخت |
□
تا منزل آدمی سرای دنیاست | کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست | |
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود | سالی که نکوست، از بهارش پیداست |
□
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست | وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست | |
تقصیر وی آن است که آرد دگری | قربان سازد، به جای خود، در ره دوست |
□
در میکده دوش، زاهدی دیدم مست | تسبیح به گردن و صراحی در دست | |
گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت: | از میکده هم به سوی حق راهی هست |
□
هر تازه گلی که زیب این گلزار است | گر بینی، گل و گر بچینی، خار است | |
از دور نظر کن و مرو پیش که شمع | هر چند که نور مینماید، نار است |
□
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست | وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست | |
حال متکلم از کلامش پیداست | از کوزه همان برون تراود که در اوست |
□
علم است برهنه شاخ و تحصیل، بر است | تن، خانهی عنکبوت و دل، بال و پر است | |
زهر است دهان علم و دستت شکر است | هر پشه که او چشید، او شیر نر است |