سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو
|
|
وز می نو که دادهای جان نبرم به جان تو
|
زخم گران همیکشم زخم بزن که من خوشم
|
|
گر چه درون آتشم جمله زرم به جان تو
|
هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد
|
|
گر چه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو
|
شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی
|
|
خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو
|
نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود
|
|
تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو
|
هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش
|
|
آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو
|
در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر
|
|
شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو
|