چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او
|
|
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او
|
سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها
|
|
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او
|
توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
|
|
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او
|
توبه من برای او توبه شکن هوای او
|
|
توبه من گناه من سوخته پیش روی او
|
شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
|
|
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او
|
عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
|
|
میرسد از کنارها غلغل وهای هوی او
|
مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
|
|
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او
|
سایه که باز میشود جمع و دراز میشود
|
|
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او
|
سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
|
|
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او
|
ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
|
|
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او
|
چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
|
|
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او
|