شب که جهان است پر از لولیان

شب که جهان است پر از لولیان زهره زند پرده شنگولیان
بیند مریخ که بزم است و عیش خنجر و شمشیر کند در میان
ماه فشاند پر خود چون خروس پیش و پسش اختر چون ماکیان
دیده غماز بدوزد فلک تا که گواهی ندهد بر کیان
خفته گروهی و گروهی به صید تا کی کند سود و کی دارد زیان
پنج و شش است امشب مهره قمار سست میفکن لب چون ناشیان
جام بقا گیر و بهل جام خواب پرده بود خواب و حجاب عیان
ساقی باقی است خوش و عاشقان خاک سیه بر سر این باقیان
زهر از آن دست کریمش بنوش تا که شوی مهتر حلواییان
عشق چو مغز است جهان همچو پوست عشق چو حلوا و جهان چون تیان
حلق من از لذت حلوا بسوخت تا نکنم حلیه حلوا بیان