ما چند صورتیم یزک وار آمده
|
|
نک میرسند لشکر خوبان از آن کمین
|
یوسف رخان رسند ز کنعان آن جهان
|
|
شیرین لبان رسند ز دریای انگبین
|
نک نامه شان رسید به خرما و نیشکر
|
|
و آن نار دانه دانه و بیهیچ دانه بین
|
ای وادیی که سیب در او رنگ و بوی یافت
|
|
مغز ترنج نیز معطر شد و ثمین
|
انگور دیر آمد زیرا پیاده بود
|
|
دیر آ و پخته آ که تویی فتنهای مهین
|
ای آخرین سابق و ای ختم میوهها
|
|
وی چنگ درزده تو به حبل الله متین
|
شیرینیت عجایب و تلخیت خود مپرس
|
|
چون عقل کز وی است شر و خیر و کفر و دین
|
اندر بلا چو شکر و اندر رخا نبات
|
|
تلخی بلای توست چو خار ترنگبین
|
ای عارف معارف و ای واصل اصول
|
|
ای دست تو دراز و زمانه تو را رهین
|
از دست توست خربزه در خانهای نهان
|
|
در نی دریچه نی که تو جانی و من جنین
|
از تو کدو گریخت رسن بازیی گرفت
|
|
آن نیم کوزه کی رهد از چشمه معین
|
چون گوش تو نداشت ببستند گردنش
|
|
گوشش اگر بدی بکشیدیش خوش طنین
|
فی جیدها ببست خدا حبل من مسد
|
|
زیرا نداشت گوش به پیغام مستبین
|
گوشی که نشنود ز خدا گوش خر بود
|
|
از حق شنو تو هر نفسی دعوت مبین
|
ای حلق تو ببسته تقاضای حلق و فرج
|
|
بیگوش چون کدو تو رسن بسته بر وتین
|
حلقه به گوش شه شو و حلق از رسن بخر
|
|
مردم ز راه گوش شود فربه و سمین
|
باقیش برنویسد آن شهریار لوح
|
|
نقاش چین بگوید تو نقشها مچین
|
نقاش چین بگفتم آن روح محض را
|
|
آن خسرو یگانه تبریز شمس دین
|