چرا منکر شدی ای میر کوران | نمیگویم که مجنون را مشوران | |
تو می گویی که بنما غیبیان را | ستیران را چه نسبت با ستوران | |
در این دریا چه کشتی و چه تخته | در این بخشش چه نزدیکان چه دوران | |
عدم دریاست وین عالم یکی کف | سلیمانی است وین خلقان چو موران | |
ز جوش بحر آید کف به هستی | دو پاره کف بود ایران و توران | |
در آن جوشش بگو کوشش چه باشد | چه می لافند از صبر این صبوران | |
از این بحرند زشتان گشته نغزان | از این موجند شیرین گشته شوران | |
نپردازی به من ای شمس تبریز | که در عشقت همیسوزند حوران |