کس نام مرگ او به کدامین زبان برد
|
|
عقل این متاع را به کدامین دکان برد
|
باشد ز سنگ خاره دل پر تهورش
|
|
هرکس کزین خبر شود آگاه و جان برد
|
احرام بسته هر که اسباب این عزا
|
|
بردارد از زمین و به هفت آسمان برد
|
در قتل خود کند فلک غافل اهتمام
|
|
روزی اگر به این عمل خود گمان برد
|
خون بارد از سحاب اگر در عزای او
|
|
آب از محیط چشم مصیبت کشان برد
|
صیاد مرگ را که بدین سان گشاد چشم
|
|
کوره به شاهباز بلند آشیان برد
|
انصاف نیست ورنه چرا باغبان دهر
|
|
گلبن به نرخ خار و خس از بوستان برد
|
صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت
|
|
رعنا سوار عرصهی حسن از میان برفت
|
یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن
|
|
درهای مغفرت به رخش جمله باز کن
|
بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان
|
|
کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن
|
کوتاه شد چو رشتهی عمرش ز تاب مرگ
|
|
از طول لطف مدت عیشش دراز کن
|
تا بانگ طبل مرگ ز گوشش برون رود
|
|
قانون عفو بهر وی از رحم ساز کن
|
از فیضهای اخرویش کامیاب ساز
|
|
وز آرزوی دنیویش بینیاز کن
|
اینجا اگر به سروری افراختی سرش
|
|
آنجا به تاج خسرویش سرفراز کن
|
زین بیش محتشم لب دعوت بجنبش آر
|
|
واسباب قدر او طلب از کار ساز کن
|
یارب به عزت تو که این نخل نوجوان
|
|
از سدره بیشتر فکند سایه بر جنان
|