فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه

کس نام مرگ او به کدامین زبان برد عقل این متاع را به کدامین دکان برد
باشد ز سنگ خاره دل پر تهورش هرکس کزین خبر شود آگاه و جان برد
احرام بسته هر که اسباب این عزا بردارد از زمین و به هفت آسمان برد
در قتل خود کند فلک غافل اهتمام روزی اگر به این عمل خود گمان برد
خون بارد از سحاب اگر در عزای او آب از محیط چشم مصیبت کشان برد
صیاد مرگ را که بدین سان گشاد چشم کوره به شاهباز بلند آشیان برد
انصاف نیست ورنه چرا باغبان دهر گلبن به نرخ خار و خس از بوستان برد
صد حیف کافتاب جهان از جهان برفت رعنا سوار عرصه‌ی حسن از میان برفت

یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن درهای مغفرت به رخش جمله باز کن
بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن
کوتاه شد چو رشته‌ی عمرش ز تاب مرگ از طول لطف مدت عیشش دراز کن
تا بانگ طبل مرگ ز گوشش برون رود قانون عفو بهر وی از رحم ساز کن
از فیض‌های اخرویش کامیاب ساز وز آرزوی دنیویش بی‌نیاز کن
اینجا اگر به سروری افراختی سرش آنجا به تاج خسرویش سرفراز کن
زین بیش محتشم لب دعوت بجنبش آر واسباب قدر او طلب از کار ساز کن
یارب به عزت تو که این نخل نوجوان از سدره بیشتر فکند سایه بر جنان