فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه

باز آفتی به اهل جهان از جهان رسید کاثار کلفتش به زمین و زمان رسید
باز آتشی فتاد به عالم که دود آن از شش جهت گذشت و به هفت آسمان رسید
از دشت غصه خاست غباری کزین مکان طوفان آن به منظره‌ی لامکان رسید
ابری بهم رسید و ز بارش بهم رساند سیلی سبک عنان که کران تا کران رسید
بالا گرفت نوحه‌پر وحشتی کز آن غوغا به سقف غرفه‌ی بالائیان رسید
هر ناله‌ای که نوحه گر از دل به لب رساند در بحر و بر بگوش انس و جان رسید
در چار رکن و شش جهت و هفت بارگاه کار عزا و شغل مصیبت به آن رسید
کافاق روی روز کند همچو شب سیاه وز غم نه افتاب برآید دگر نه ماه

افغان که بهترین گل این بوستان نماند رخشان چراغ دیده‌ی خلق جهان نماند
شمعی که رشگ داشت بر او شمع آفتاب از تند باد مرگ درین دودمان نماند
نخلی که در حدیقه‌ی جنت به دل نداشت از دوستان برید و درین بوستان نماند
گنجی که بود پر گوهر از وی بسیط خاک در زیر خاک رفت و درین خاکدان نماند
روئی که کارنامه‌ی نقاش صنع بود پردر نظاره گاه تماشائیان نماند
حسنی که حسن یوسف ازو بد نشانه‌ای گم شد چنان که تا ابد ازوی نشان نماند
جسمی که بار پیرهن از ناز می‌کشید بروی چه بارها که ز خاک گران نماند
دردا که آن رخ از کفن آخر نقاب کرد خشت لحد مقابله با آفتاب کرد

افسوس کاختر فلک عزت و جلال زود از افق رسید به منزلگه زوال
ماهی که مهر دیده به پا سودیش نه رخ شخص اجل به صد ستمش کرد پایمال
سروی که در حدیقه‌ی جان بود متصل با خاک در مغاک لحد یافت اتصال
گل جامه می‌درد که چه نخلی ز ظلم کند بی‌اعتدالی اجل باغ اعتدال